![](up.raveh.ir/up/ahang789/Pictures/14368611477.jpg)
قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و EPUB (کتاب اندروید و آیفون)
دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF)
دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان)
دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه)
دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه EPUB)
دانلود کتاب برای اندروید (نسخه APK)
قسمتی از متن رمان :
کلید و انداختم و در خونه رو باز کردم . فکر کنم طبق معمول کسی خونه نباشه . مائده که مدرسه است کلاس تقویتی داره . مادرم هم که حتما خونه ی یکی از همسایه هاست . پدرم هم که مغازست . اومدم توی اتاق ... کیفم رو یه گوشه انداختم ... خیلی گشنمه ... صبحونه که نخوردم ، دیشب هم گرسنه خوابیدم ... رفتم توی آشپرخونه بلکه یه چیزی پیدا کنم و بخورم . در یخچال و باز کردم ... خداروشکر یکم از غذای دیشب مونده ... کتلت سیب زمینی رو با یه تیکه نون برداشتم و رفتم تو اتاق ... نشستم پشت سیستم ، با سر انگشت شست پام کیس و روشن کردم و یه لقمه از کتلت خوردم ... اممم ... خوشمزست ... هر چند الان سنگ هم میذاشتن جلوم می خوردم ... منتظر شدم صفحه بالا بیاد .خب من راحله ام ، دانشجوی سال دوم پزشکی ... 21 سالمه ... تو یه خانواده ی متوسط زندگی می کنم . با مادر و پدر و خواهر کوچکترم ... با خواهرم 4 سال اختلاف سنی داریم ... اونم تجربی می خونه و دوست داره پزشک مغز و اعصاب بشه . وضع مالیمون متوسطه ... خداروشکر هر چی نیاز داشتیم برامون مهیا بوده . حالا می گم هر چی نه اینکه هر روز یه چیزی بخوایم ... چیزی که واقعا نیاز داشتیم و می دونستیم مادر و پدرمون توانایی تهیه ی اونو دارند . دانشگاه اصفهان درس می خونم . سال دوم تونستم پزشکی دولتی شهر خودمونو بیارم با یه رتبه ی سه رقمی ... خداییش هم لیاقتشو داشتم ... کم نزاشته بودم .
خب حالا اگه این صفحه باز شد ، چقدر سرعت پایینه ... آهان بالاخره اومد ... اسم و پسووردمو می زنم و وارد انجمن می شم ... اوه چقدر پیام دارم ... 10 تا پیام ...خب نزدیک دو هفته ای میشه که سر نزدم . تو یه انجمن عضوم ... نزدیک 4 سالی میشه ... واسه سرگرمی بد نیست .
خب یه سری هاش که تبلیغه هیچی ... می مونه 3 تاش ... یکی اش از دوستم سحره ، بازش می کنم نوشته : " سلام راحله ... کجایی ؟ چرا پیدات نیست ؟ دلم برات یه ذره شده ... "
سحر دختر خیلی خوبیه جوابشو می فرستم : " سلام آبجی خوبی ؟ هیچی درگیر درس و دانشگاهم ... دل منم برات تنگ شده خواهری ... "پیام بعدی هم یکی از این افراد مزاحم بود که میان الکی چرت و پرت میگن ... پیام آخرم پیام دوستی بود ... اینکه پیام میدن شما رو جزو لیست دوستام کردم . پیام رو باز می کنم : " سلام ببخشید که بدون اجازتون شما رو به لیست دوستام اضافه کردم ، خوشحال میشم دوستی مثل شما داشته باشم . "
اوه ... چقدر لفظ قلم ... واقعا خوشمان آمد ...
وایسا ببینم طرف کیه ...