درحال بارگذاری ....
به داستان جالب راننده اتوبوس خوش آمدید.شما در این انجمن میتوانید پاسخ سوالات خود را بیابید وارد یا عضو شوید
پنل کاربری
نام کاربري :

پسورد :

عضويت | فراموشي رمز عبور

عکس نوشته  |  عکس پروفایل  | عکس اسم   |  لوگوی اسم  |  تولدم مبارک

ارسال پاسخ جدید
tabasom
آفلاین

ارسال‌ها :5
عضويت: 24 /4 /1396
تشکر شده :1
داستان جالب راننده اتوبوس

مایکل، راننده اتوبوس

شهری، مثل همیشه اول صبح اتوبوسش را روشن کرد و در مسیر همیشگی شروع به کار کرد.

در چند ایستگاه اول همه چیز مثل معمول بود و تعدادی مسافر پیاده می شدند و چند نفر

هم سوار می شدند. در ایستگاه بعدی، یک مرد با هیکل بزرگ، قیافه ای خشن و رفتاری

عجیب سوار شد او در حالی که به مایکل زل زده بود گفت: «تام هیکل پولی نمی ده!» و

رفت و نشست.

مایکل که تقریباً ریز جثه بود و اساساً آدم ملایمی بود چیزی

نگفت اما راضی هم نبود.

روز بعد هم دوباره همین اتفاق افتاد و مرد هیکلی سوار شد و

با گفتن همان جمله، رفت و روی صندلی نشست

و روز بعد و روز بعد…

این اتفاق که به کابوسی برای مایکل تبدیل شده بود خیلی او

را آزار می داد. بعد از مدتی مایکل دیگر نمی تواست این موضوع را تحمل کند و باید

با او برخورد می کرد. اما چطوری از پس آن هیکل بر می آمد؟

بنابراین در چند کلاس بدنسازی، کاراته و جودو و … ثبت نام

کرد. در پایان تابستان، مایکل به اندازه کافی آماده شده بود و اعتماد به نفس لازم

را هم پیدا کرده بود.

بنابراین روز بعدی که مرد هیکلی سوار اتوبوس شد و گفت: «تام

هیکل پولی نمی ده!» مایکل ایستاد، به او زل زد و فریاد زد: «برای چی؟»

مرد هیکلی با چهره ای متعجب و ترسان گفت: «تام هیکل کارت

استفاده رایگان داره.»